جدول جو
جدول جو

معنی حکم انداز - جستجوی لغت در جدول جو

حکم انداز
تیرانداز ماهر که تیرش خطا نمی رود
تصویری از حکم انداز
تصویر حکم انداز
فرهنگ فارسی عمید
حکم انداز
(اَ گُ شُ)
تیرانداز که هیچگاه تیر او خطا نکند. قدرانداز. قادرانداز:
به بی نیازی ایزد اگر خورم سوگند
که نیست همچو منی شاعرسخن پرداز
خلاف باشد و اندازۀ من آن نبود
که نیستم چو حکیمان وقت حکم انداز.
سوزنی.
فرمود تا انگشتری را بر گنبد عضد نصب کردند تا هرکه تیر از حلقۀ انگشتری درگذراند خاتم او را باشد. اتفاقاً چهارصد مرد حکم انداز که در خدمت بودند، جمله خطا کردند. (گلستان).
مقالات نصیحت گو همین است
که حکم انداز هجران در کمین است.
حافظ.
کمین گشاده ز هر سو هزار حکم انداز
مرا شکاری توفیق بر شکار آمد.
شانی تکلو.
فتنه از بالای ابروی تو صاحب قبضه گشت
ترک چشم از تیر مژگان تو حکم انداز شد.
سالک قزوینی.
، منجنیق یا چرخی قدرانداز، که تیرش تخلف نکند از نشانه و هدف: و در آنجا منجنیقی بغایت محکم و حکم انداز بود، برپای کردند. (جامع التواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
حکم انداز
تیر انداز چیره تیر انداز ماهری که تیر او خطا نکند
تصویری از حکم انداز
تصویر حکم انداز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
مساحتی از صحرا یا دامنۀ کوه که چشم همۀ آن را ببیند، منظره، دورنما، چشم افکن، منظرۀ وسیع باصفا
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
در شاهد زیر ظاهراً به معنی نیمه تمام و اندک و مختصر آمده است:
یکی صید رهائی دشمنم آتش عنانی کو
که در قید کمند آرد به سعی نیم اندازم.
طالب (از بهارعجم و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ریمْ)
سخن گو. متکلم، دوندۀ در سخن دیگران. عیار در سخن
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ اَ)
منظر و مد بصر. (ناظم الاطباء). منظرۀ وسیع باصفا. (فرهنگ نظام). چشم افکن. منظره. دورنما. رجوع به چشم افکن شود، نگاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تیر بی ارزش که چون بیندازند جستجوی آن نکنند، تیر کوچکی است که پیکان باریکی دارد و بغایت دور رود: باز در مغرب یک اندازان زخون آفتاب پروز دراعه افلاک گلگون کرده اند. (مجیربیلقانی)، تیری که پیکان دو شاخ دارد تیری که بیکبار انداختن کار دشمن را بسازد: تازند برهدف سینه ما چرخ را هیچ یک انداز نماند. (اثیراخسیکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
منظره، دورنما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم انداز
تصویر قلم انداز
پاکلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
((~. اَ))
دورنما، منظره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
منظره
فرهنگ واژه فارسی سره
افق، دورنما، منظر، منظره، نما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
وجهة نظرٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
Prospect
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
perspective
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
perspectiva
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
matarajio
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
Aussicht
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
перспектива
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
perspektywa
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
前景
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
perspectiva
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
امکانات
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
সম্ভাবনা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
beklenti
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
prospettiva
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
전망
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
見込み
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
סיכוי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
перспектива
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
prospek
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
โอกาส
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
vooruitzicht
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چشم انداز
تصویر چشم انداز
संभावना
دیکشنری فارسی به هندی